خب ما که اصلا اهل این حرف ها نبودیم؛ اما دیدن این صحنه ها و خیلی چیزهای دیگری، مرا برای مدت طولانی قطع کرد از فضاهای شعری و روشنفکری. گاهی گریه می کردم ولی تصمیم گرفته بودم روی پای خودم بایستم. نه فقط آن موقع، امروز هم این فضاها، این آدم ها، نه فقط ارتباط خوشی را با مردم برقرار نمی کنند، بلکه ذهنشان را هم منحرف می کنند. در مونیخ، وین و برلین حقوق سیاسی خواند. بیوگرافی: فریدون فرخ زاد متولد ۱۵ مهر ۱۳۱۷در خیابان امیریه چهارراه گمرک تهران به دنیا آمد .. از پدری تفرشی و مادری کاشانی تبار متولد شد. همزمان با کار کردن من در روزنامه، فروغ شعر می نوشت، شعرهای کتاب اولش را می آورد و با هم می خواندیم و تصحیح شان می کردیم. با دیدن سر بریده رستم فرخ زاد، سپاه ساسانی روحیه خود را از دست داد و اسپهبدان کنترل نیروها را از دست دادند. پیش از این و در دوران جوانی پدر بسیار ماجراجو بوده و در چهارده سالگی از ده فرار کرده و به تهران آمده، با دست خالی، شاگردی کرده و کارهای مختلفی را تجربه کرده تا به قول معروف نان در بیاورد و از این رو کاملا روی پای خودش ایستاده بود، و بعد از این هم رفته و به قزاق ها پیوسته است. فربغ : شکوه خداوند. گاهی وقت ها از بس تلفن زنگ می خورد احساس جنون به من دست می دهد، با من جوری رفتار می کنند مثل اینکه من خواهرم هم هستم. (می خندد) مثلا نمی توانستیم قبول کنیم که صدای برادر کوچک من در حال آواز خواندن از رادیو می آید. فکر می کرد با خشونت و این که ما را وادار کند از او بترسیم، ما را تربیت می کند. نه من داستان می نوشتم و در مجله سیروس ما، روزنامه نگاری می کردم و همزمان چند مجله را اداره می کردم، البته الان که آن کارها را می بینم از خنده می میرم! من چند تجربه بسیار تخل از شعرای مملکت دارم. چرا چون این ازدواج ها را نمی پسندید. چیزی نمی‌گذرد که مارتین والزر نویسنده معروف، یازده شعر او را برای انتشار در یک جنگ ادبی که انتشارات زورکامپ قصد چاپ آن را داشته برمی‌گزیند. این مطالب توسط ربات جمع آوری شده است در صورت نارضایتی به ما اطلاع دهید تا محتوای مطلب شما را برادر وندوی، یعنی ویستهم نیز دیگر کسی بود که خسرو زمینهٔ قتل او را فراهم کرد، اما وی با موفقیت به خراسان گریخت و در آنجا شورشی را علیه تاج و تخت به راه انداخت و احتمالاً این شورش تا سال ۶۰۰ میلادی به طول انجامیده‌است. بسیار عادتی بود. دیدم روی زمین سفره انداخته، یک پیژامه تنش است، یک بره را سر تا پا پخته و گذاشتند سر سفره و او در حالی که داشت این بره را با چاقو می برید، آب از دهانش راه افتاده بود. یک عده به من می گویند تو زیادی خوش بین هستی. پدر ما هیچ وقت آن نقشی را که باید یک پدر بازی کند بازی نکرد، یعنی به ما محبت نکرد، ما را بیرون نبرد و هر وقت هم می آمد خشونتش حرف اول را می زد. اما شعر همیشه نیست، گاهی ماه می آید و می ورد از شعر خبری نیست، اینجاست که من به سوی بُعدهای دیگر حرفه ام نزدیک می شوم و قصه می نویسم، ترجمه می کنم، پژوهش می کنم، دواوین را تصحیح می کنم، به طور مثال الانه دارم روی دیوان اوحدی مراغه ای کار می کنم که عجیب شاعر خوبی است. بعد از تحویل کلید‌های خانه فریدون، علاوه بر انبوه لباس‌ها و کتاب‌ها و اندک وسایل خانه، مبلغ ۸۲۲ مارک و ۸۰ فنیک (حدود ۴۰۰ یوروی امروز)، به علاوه ساعت و گردنبند و دو عدد انگشتر تنها دارایی برجای‌مانده از فریدون فرخزاد بود. یک آدم ساکت خیالبافی بودم که همیشه از گوشه ای تماشا می کردم و حالت مادرانه داشتم. آموزگارمان که دختر جوانی بود، کمی به من نگاه کرد، خیلی هم مرا دوست داشت. فرخ هرمز برای یکپارچه کردن شاهنشاهی و وجهه قانونی بخشیدن به فعالیت‌هایش، از او خواستگاری کرد. چون چیز زیادی از عمر من نمانده. بله. جدایی خیلی عجیب و  غریبی بود. از تلخی مرگ فروغ اگر بگذریم، باید گفت که بسیار فضای ایده آلی بود، یعنی همه ما شهرت مناسبی داشتیم و هر کدام به فراخور مورد توجه مردم بودیم. فریدون مدتی در دبستان رازی و بعد در دبیرستان دارالفنون درس خواند و سپس به آلمان رفت. آدم شریفی بود، خیلی هم مرا دوست داشت، ولی من اصلا نمی توانستم در چارچوب جا بگیرم. روز عجیبی بود و من اصلا حال مساعدی نداشتم. گفت به من راست می گویی؟ گفتم بله. او می‌کوشید شیوه ویژه خود را در زمینه برنامه‌پردازی داشته باشد. تلخی انتخابی که برای ازدواج کرده بودید را چه زمانی احساس کردید؟. فکر کنم شما و فروغ شبیه پدرتان شده اید. رفتیم آن جا و او پولی به سرایدار داد و من داخل مدرسه ای شدم که نوجوانی من و فروغ آن جا گذشته بود. گفت این ها را چه کسی می نویسد؟ مامانت؟ گفتم نه. فریدون فرخزاد شاعر، برنامه‌ساز رادیو و تلویزیون، خواننده، مجری تلویزیونی و رادیویی، ترانه‌سرا، آهنگساز، بازیگر و فعال سیاسی ایرانی معترض به حکومت جمهوری اسلامی ایران بود که در سن ۵۴ سالگی در بن آلمان به قتل رسید. تا آدم زنده است کارنامه اش باز نمی شود. [۴] او در سال ۱۹۶۲ در آکسفورد با «آنیا بوچکووسکی»، زنی آلمانی که علاقه‌مند به تئاتر و ادبیات بود، ازدواج کرد. هلال ابن الافت با این باور که بار شتر طلاست، بند آن را برید و سلاح‌های بر روی رستم سقوط کردند و او نیمه جان بر روی زمین افتاد. فرزند نخست آن‌ها، «اوفلیا» در کودکی درگذشت و فرزند دوم آن‌ها «رستم» نام داشت. اصولا آدم در زندگی خیلی چیزها را دیر می فهمد. همانطور که گفتید فضای فرهنگی کشور کم کم به سمتی رفت که دوباره محبوبیت خانواده فرخزاد را رسانه ای کرد، یعنی از سال های 75- 76 شاهد بودیم که آثار شما و فروغ مجددا نشر پیدا کرد، این فضا را چگونه ارزیابی می کنید؟. بله. (بعدها این را فهمیدم.) چون من درحالی که آشپزی می کنم، یک شعر در سرم می جوشد، یا حواسم دنبال یکی از داستان هایم است یا چیزهای دیگری در سرم هست که حواسی برایم باقی نمی ماند که این غذا نسوزد! همان زمان بود که من هم در حال ازدواج بودم و خیلی حواسم به فروغ نبود. زنگ می زنند و می پرسند، چرا فروغ این را گفته، چرا بهمان کار را کرده! بسیار مهربان و در عین حال مغرور بود، یکبار هم که به عنوان مادر نمونه انتخاب شد. این شهر چطور شما را پذیرفت؟ چه شد که محله امیریه را برای زندگی انتخاب کردید؟. کامیار در خانه مادربزرگش با عمو و پدرش زندگی کرد. خیلی زیاد، اما نه او می دانست و نه من می دانستم که این حال به احساس مادرانگی بر می گردد. ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ (۵۶ سال) ۷ اوت ۱۹۹۲. بعد که من بزرگ شدم و برای خوردم زنی شدم و او هم پیر شده بود، این ها را فهمیدم. بعد هم نشر مروارید آمد و شعرهای من را گرفت و برد و چاپ کرد به نام «خوشبختی در خوردن سیب های سرخ است»، یعنی سال 55 آغاز کار من در حوزه کتاب بود. درست است، مثلا در همان سه چهار سال اول من مجبور بودم که نامم را پنهان کنم، حتی فامیل های نزدیک پدرم که تفرشی هستند رابطه شان را با ما قطع کردند و چهره های دیگری از خودشان نشان دادند که البته بعد از 5-6 سالی تک تک شرم زده و پشیمان بازگشتند. من هیچ وقت نویسنده بزرگی نشدم. توجه : تمامی مطالب این سایت از سایت های دیگر جمع آوری شده است. یعنی معلم ها یک سری سوالاتی می کردند و یک سری جواب های بچگانه ای می گرفتند. فرخزاد دربارهٔ انتشار کتابش در لس آنجلس می‌گوید: «این‌جا، شهر نیست، جنگل است. رضاشاه هم بسیار دوستش داشت. فروغ از من کوچک تر بود اما زودتر از من شروع کرد به عشق و عاشقی بیهوده دوره اول جوانی. در زندگی ما یک اصل وجود داشت و آن این که، پدر و مادرم با عشق عروسی کرده اند. تاریخ رستم فرخ‌هرمز را به عنوان شخصیتی تاریخی، یکی از قهرمانان شاهنامه و یکی از شخصیت‌های محبوب ملی‌گرایان ایرانی به یاد دارد. ناگهان دیدم یک آمپول از جیبش درآورد و گفت ببخشید و فرو کرد در پایش. وی در قسمتی از مصاحبه‌اش به این نکته اشاره می‌کند که فرخزاد قصد داشت به ایران برگردد و نوری‌زاده از این موضوع مطلع بوده‌است و با توجه به مدارکی که در دست دارد می‌تواند اثبات کند این قتل با همدستی این اپوزیسیون ایران صورت گرفته‌است. این آقای شاعر یک شعر بی نظیر داشت که همیشه ورد کلامم بود، به همین خاطر از او پرسیدم این شعر را در چه حالتی گفته اید؟ و دیدم زنش شروع کرد به خندیدن. خب همین دیگر. در منابع گوناگون به دلیل اشتباه گرفتن برادر او (فرخزاد) با پدرشان (فرخ‌هرمز یا فرخ‌هرمزد) به اشتباه این شخصیت را «رستمِ فرخزاد» خوانده اند. من دوست دارم این طور باشم. مدیر روزنامه بود آن زمان. زندگی من خیلی سخت پیش رفت. یک غزلسرای بسیار خوبی بود که اسمش را نمی برم. به هر حال خانواده ما یک خانواده فرهنگی بود. فرزند نخست آنها، «اوفلیا»، در روزهای آغازین زندگی درگذشت و فرزند دوم آن‌ها «رستم» نام دارد که هم‌اکنون در آسایشگاهی در آلمان نگهداری می‌شود. زندگینامه فریدون فرخزاد. حرمت زندگی برای من خیلی زیاد است، خیلی! اجازه دارم این حس و حال شما را وصل کنم به آن شعری که فروغ دارد و فضاهای افیونی روشنفکری آن زمان را به نقد می کشد؟. در مقابل با تلاش جمعی از دوستداران فریدون فرخزاد به سرپرستی علیرضا قلی‌پور و هماهنگی با شهرداری شهر بن، قبر جدیدی برای نگهداری از بقایای پیکر فریدون فرخزاد خریداری و طی مراسمی فریدون فرخزاد در مکانی تازه و دائمی مجدد به خاک سپرده شد. من این کار را نمی کردم، مظلوم تر و ساکت تر بودم. انگار خیلی عجله داشتند! پوروالی می‌نویسد: «دستور قتل فرخزاد را ری‌شهری صادر کرده بود و تیم عملیات، زیر نظر فلاحیان انجام وظیفه می‌کرد.» «فلاحیان دستور بررسی و ارزیابی راه‌های به‌قتل‌رساندن فرخزاد را به تیم بررسی و طراحی سپرد که زیر نظارت مستقیم سعید اسلامی (امامی) قرار داشت.» فرخزاد که برای دیدن مادرش در ایران دلتنگ بود با برخی مقامات اطلاعاتی ایران در آلمان تماس برقرار می‌کند و در نهایت پوروالی نام برخی مأموران اطلاعات را به عنوان قاتل فرخزاد معرفی می‌کند. یزدگرد سوم، آخرین شاهنشاه به رسمیت شناخته شده ساسانی نیز در سال ۶۵۱ به دست ماهوی سوری به قتل رسید و چندی بعد مسلمانان خراسان را نیز تصرف کردند. بالاخره پدر و مادرتان هم درچنین محدوده سنی ای ازدواج کرده بودند! در آنجا مهندسان آلمانی بودند که داشتند بندر را می ساختند. انواع سنجاق قفلی ها را داشت؛ از کوچیک تا بزرگ. اگر زشتی پیش می آید، این ما هستیم که زندگی را زشت یا زیبا می کنیم. یعنی اصلا بدون عشق نمی توانست زندگی کند ولی ما این ها را نمی دانستیم و این چیزهایی که الان می گویم را بعدها فهمیدیدم. او که در زمان به قتل رسیدن پدرش در خراسان بود، با شنیدن این خبر به سوی تیسفون به راه افتاد، آزرمی‌دخت را به قتل رساند و پوراندخت را به تخت شاهنشاهی ایرانشهر بازگرداند. توسط ایدی موجود در بخش تماس با ما بالای سایت یا ساماندهی به ما اطلاع داده تا ولی این ها در سر من مانده. آن زمان انشاها همه به نوعی تشریفاتی و البته فرمایشی بود. در امتداد امیریه که به طرف ایستگاه راه آهن می رود، یک مدرسه ملی بود به نام «ژاله» که من آن جا رفتم. پیروزی فریدون بر ضحاک او را به جایگاه پیروزمندترین مردمان (بعد از زرتشت) می‌رساند و مایه به دست آوردن بخشی از فرهٔ جمشید را که گریخته؛ می‌شود. وقتی 3 ساله بود، مادرش فروغ فرخزاد از پدرش پرویز شاپور جدا شد. چرا نقش داشت، چرا که آدم جسور کم است، دیگران دوست دارند که جسارت داشته باشند اما می ترسند، و چون نمی توانند مثل او باشند حسادت می کنند, در ادامه اینکه گفتید شما و فروغ دو راه مختلف را انتخاب کردید، یک ابهام وجود دارد، آیا این جدایی تفکر به جدا شدن فروغ از خانواده منجر شد؟ چرا که امروز برخی روایت می کنند فروغ از خانواده منجر شد؟ چرا که امروز برخی روایت می کنند فروغ از خانواده اش بریده بود و رابطه و دلبستگی چندانی به خانواده اش نداشت؟, اصلا اینطور نیست! خانه ما آن جا بود و خانه چند آدم معروف دیگر. کار کردم ولی زندگی ام را ساختم. فریدون فرخزاد. در شاهنامه از سه نامهٔ رستم فرخ‌هرمز یاد شده است: حکیم فردوسی در وصف خصوصیات رستم فرخ‌هرمز می‌نویسد: همچنین در بخشی از داستان رستم به برادرش می‌گوید: این مقاله دربارهٔ اسپهبد ساسانی است. انجمن پهلوی و انجمن پارسیگ نام‌هایی است که به ترتیب به شورش‌هایی که در شمال و جنوب برای براندازی ساسانیان و روی کار آوردن یک سلسله جدید داده‌اند. الان من از دیدن زن ها و دخترانی که به فراوانی مستقل هستند، لذت زیاد می برم. در ادامه جواب سوال بالاتر شاید باشد، اما می خواهم بدانم اینکه بازمانده خانواده فرخزاد هستید چه حسی دارد؟. یک روز انشایی نوشته بودم که الان موضوعش را به خاطر ندارم اما هر چه که بود، با آن سن کم، خیلی فضل فروشانه نوشته بودمش و با کلی چیزهای نوآورده بودم. گفته‌اند رستم جهان پهلوان ایران با انجام عمل رستم‌زایی (سزارین) به دنیا آمده‌است. من فکر می کنم این آدم عجیب و غریب می توانست بسیار شاعر خوبی شود و اصلا بی خود رفته و نظامی شده. اصلا مدت درازی بری بودم از این جامعه فرهنگی، چون اعتقاد دارم هروئین، شیشه و کلا کارهایی از این دست که من حتی اسم بعضی هایشان را بلد نیستم، ذهن و مغز آدم را آسیب می زند و تراوشات ذهنی که تحت این ها باشد، آسیب گر است. جور عجیب و غریبی بود. بعد از شهرت فروغ، و چاپ شدن آثار آخرش، و بعد از اینکه شما در رادیو و تلویزیون به کار مشغول شدید، و پس از مرگ فروغ و بعدتر تا انقلاب 57، فضای رسانه ای و روشنفکری ایران با خانواده فرخزاد چگونه برخورد می کرد؟. حالا نام نمی برم به حرمت نبوغی که داشتند، ولی نبوغ به نظر من، هم باید ظاهری باشد و هم باطنی. خانواده شما هم به نوعی دستخوش این مهاجرت ها بوده؟. برای من چیزی می شد ولی کفاف زندگی را نمی داد. این سایت توسط سرور های قدرتمند پارس خیلی هم کتاب می خواند ولی فقط کتاب های رمان را می خواند. در این راستا آثاری نیز از خود به جای نهاده‌است. بیشتر روی شیطنت، رقابت هایی با هم داشتیم، ولی عاشق هم بودیم. فربد : مناعت ، بزرگی. همیشه ته دلم یک فانوس روشن است. رستم بیک حاضر می شود گلنار را به مشهدی عباد بدهد تا او قرض هایش را بپردازد، ولی گلنار جوانی به نام سرور را ... پسر درگیر و دار ماجراهایی دست به تبهکاری می زند و کارش به دادگاه ... فریدون فرخزاد. او در آن زمان مجله «آسیای جوان» را در می آورد که در زمان خودش هم ردیف با «ترقی» بود. یک وقت کار به جایی رسید که دکتر آزمون مرا صدا کرد و گفت شما داری رادیو را غارت می کنی. فریدون فرخزاد در پانزدهم مهر ماه سال ۱۳۱۷ در چهارراه گمرک تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانی‌تبار متولد شد. مثلا در بچگی من آن قدر عزیز بودم در خانه که خدمتکارهای خانه ای که در شمال داشتیم به من می گفتند «پوراندخت خانوم نازنین». برادر سعید محمدی، علی‌اکبر محمدی، خلبان هواپیمایی آسمان و از واحد ویژه پرواز بلندپایگان جمهوری اسلامی بود که گاه خلبانی پروازهای علی خامنه‌ای و علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی را بر عهده داشت. و سپس به پاریس و بعد شهر لس آنجلس در آمریکا مهاجرت کرد. پدرش هیچ وقت اجازه نداد مادرش را ببیند. من الان گاهی نگاه می کنم، می بینم، کنار تمام رمان های من نوشته «خوانده شد». او یک پادشاهی خواه میهن‌پرست بود و در همه برنامه‌هایش این را آشکارا بیان می‌کرد. اگر دقت کنید، فروغ در زندگی بعدی اش تمایلش بیشتر به مردهایی بود که نقش پدرها را داشتند. می دانید او اهل ده بازرگان تفرش است- که من اعتقاد دارم اسم بازرگان اسم غلطی است و هرچه هم به آنها می گویم گوش نمی دهند. فرجاد : دانشمند و فاضل باید کار کنم و سختی های بسیار کشیدم. فریدون پس از پیروزی بر ضحاک با ارنواز و شهرناز ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد به ترتیب سن: سلم ، تور و ایرج. یک دفعه مرا به خانه اش دعوت کرد. می خواهم بدانم که این حس و حال از طرف کدام یک از اعضای خانواده بود؟ پدر یا مادر؟, پدر من که روحیه طغیانگرانه داشت. من خودم چند آدم معروف را آن جاها دیدم که بعدها برای خود چیزی شدند. پوران کودکی خود را در نوشهر و شهرهایی دیگر گذراند و در تهران بزرگ شد. عکس فرخزاد و پسرش رستم خبر مرگ رستم بار دیگر باعث هرج و مرج در شاهنشاهی ایران شد. ما دوره های نوروزی داشتیم در خانواده مادری که هر روز یک جا جمع می شدیم و خانواده پرویز هم می آمدند. شما حتما نمی دانید. حالا ببین. ولی من همیشه از گله بیرون می زدم. خودش تعریف می کرد که در همان ده، یک بقالی بوده که مرتب از تهران کتاب می آورده و بچه های مکتب می رفته اند و با عشق و شوق از آن جا کتاب می گرتفه اند. در رادیو سلسله برنامه‌هایی همراه با طنز و توأم با موسیقی خاورمیانه از جمله ایران تهیه می‌کرده و در تلویزیون مجموعه فیلم رنگی خیابان‌های آلپ را ساخته‌است. درواقع آن جا شروع دوباره زندگی برای شما بود؟. خیلی روی این مسائل کنجکاو بودم. از این که دیگر به کسی آویزان نیستید، لذت ببرید و خودتان را بسازید! بعدها البته خودش اعتراف کرد که اشتباه می کرده، ولی همین دو عامل کنار هم باعث شد که ما بخواهیم از آن خانه فرار کنیم و زود عاشق شدیم. فروغ یک سال از من پایین تر بود. شما فروغ را از خانه بیرون کردی. فریدون فرمانروایی جهان را میان سه … خیلی جوان بود که ستوان یک بود. علاوه بر این که داماد خانواده شما بود، یک نسبت فامیلی هم با هم داشتید! سیروس بهمن. ۱۵ مهر ۱۳۱۵ ۷ اکتبر ۱۹۳۶. علیرضا قلی‌پور که وکالت رسمی خانواده فرخزادها را در خارج از کشور بر عهده دارد، می‌گوید قصد دارد در نهایت پیکر فریدون فرخزاد را به ایران بازگرداند. فراهان : محل شکوه و جلال. حتی وقتی که برای مجله اش می نوشتم، نمی خواستم پول بگیرم. آن زمان ازدواج برای شما چه مفهومی داشت؛ فرار از خانواده یا حرکت به سوی یک پیوند جدید؟. آمدن به تهران با تغییراتی در خانواده هم همراه بود؛ شاید به این خاطر که دیگر بابا رییس املاک نبود و وضع اقتصادی خانواده داشت تغییر می کرد، اما تا دلتان بخواهد خاطره دارم از آن روزها. یعنی حس مادری در من بسیار شدید بوده و هست و همیشه آدمی بوده ام که خودم را پخش کرده ام برای همه، و خب نمی توانستم تمرکز داشته باشم روی خانواده و شخص خودم. من از این تفاوت ضربه خوردم؛ از مردی که اصرار زیادی به ازدواج با من داشت اما من زیر بارش نرفتم. جوانی در همسایگی ما بود، همسایه رو به روی ما و من درست نمی دیدمش. نوجوان نمی داند عشق یعنی چه! آبادیس - معنی رستم فرخ هرمز = رستم فرخ هرمز . علتش مامان بود یا بابا، نمی دانم. [۹], فرخزاد در زمینه موسیقی نیز فعالیت داشت و ملودی‌های روز غربی را در پیوند با شعر فارسی می‌خواند مثل «آداجیو» یا «آیا برامس را دوست دارید؟» و گاه ترانه‌هایی مثل «آواز خوان، نه آواز» و «شهر من تهران» را خود می‌ساخت. چون معاشرتی نداشتیم ولی در همین دوره ها با هم آشنا شدیم. و بسیار سعی می کرد که به خانواده متصل بماند. حذف کنیم. یعنی در آن زمان از این دست شاعران بسیار بودند؟, یک شاعری بود که در رادیو رفت و آمد داشت و خیلی بنام بود. ما خلق شدیم برای این که جلو برویم. به هر حال او هیچ وقت خانه نبود، اصلا نمی دانست ما چه کار می کنیم و چه درسی خواندیم و تا چه حد موفق هستیم. خب آن موقع من هنوز در خانه همسرم بودم و یادم هست که پرویز دائم به همسرم می گفت که خیلی لیلی به لالای من نگذارد، چون من هم مثل فروغ از او جدا می شوم. هم سخت است و هم زیباست، من مرگ تمام اعضای خانواده ام را دیده ام و امروز تنهاتر از هر زمانی هستم، سخت است از این جهت که به تنهایی باید بار همه چیز را بدوش بکشم، هم غمها را، واقعا برخی مواقع که چشمانم را می بندم نمی توانم باور کنم که هیچکسی همراهم نیست... اما شیرینی های خاص خود را هم دارد، یعنی فکر می کنم ما سه نفر یک نفر هستیم، دنبال همیم، مثل «ساری» که باید سه تکه مان را با هم یکی کنند تا چیز واحدی درست شود. پدر ما قزاق بود! [۷], او پس از انقلاب به دادگاه‌های انقلاب اسلامی احضار شد. فریدون فرخزاد قصد بازگشت به کشور کرد. طبیعی بود که این مجلات به زبان های دیگری بودند که من متوجه نمی شدم و به همین خاطر با سوال های زیادی که می کردم، تمام اهل خانه را به عجز درآورده بودم. باید کار می کرد و پول در می آورد؛ درست عین من! دلم نمی خواهد بدبین باشم. من تا زمانی که در خانه پدری بودم، پدرم خرجم را می داد. همانطور که گفتم بسیار ماجراجو بود و احساسات تندی داشت. [۲۲], اکبر خوش کوشک، از مهره‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی، در مصاحبه‌ای با روزنامه قانون قتل فریدون فرخزاد را به علیرضا نوری‌زاده نسبت می‌دهد. این را جدی می گویم. از ته دل نبود. آن قدر معصوم بودم که ماتم برد. چرا! سرانجام بعد از بیش از نیم قرن تلاش در عرصه ادبیات و فرهنگ ایرانی و برجای گذاشتن  حدود ۳۰ کتاب که از مهمترین آن‌ها «کارنمای زنان کارای ایران»، است رخ در نقاب خاک کشید. درواقع در پایان راه هستم ولی هنوز آرزو دارم نویسنده بزرگی شوم. من، فروغ و دو برادرم که یکی شان پزشک بود و در اوایل انقلاب به دلایل مختلف از دنیا رفت، هر چهار نفر به نوعی ذوق شدید داشتیم اما این ذوق در هر کدام از ما به شکلی بود. تمام شد. فروغ نامی در شعر برآورده بود، و من ابا داشتم که بخواهم در حوزه فعالیت او قدم بردارم. زمین بازی، شیطنت ها، تمام خاطرات برایم زنده شد. آدرس آن خانه که امروز به عنوان خانه پدری شما و فروغ شناخته می شود، دقیقا کجای امیریه بود؟. آرامگاه وی در حال حاضر در cimetière bonn nordfriedhof kölnstr 487 شهر بن است. مثلا سیروس ابراهیم زاده، بهمن فرمان آرا و خیلی های دیگر که الان شا ید نشود اسمشان را آورد. سال 55، مجموعه داستان عاشقانه های دنیا رو ترجمه کرده بودم. همیشه آزاد بودم که آن جا بروم. آخرین کتاب شعر فرخزاد به نام «من از مردن خسته‌ام» در انتقاد از حکومت مذهبی ایران بود. درگذشت. فرانک : سیاه گوش ، نام مادر فریدون ، نام همسر بهرام گور ساسانی. کاش این مقالاتی که در مورد فروغ نوشته می شود، به این موضوع روانکاوی هم بپردازد که اصولا دلیل بی قراری های فروغ چه بوده؟, در کشمکش هایی که آن سال ها، شما، برادرهایتان و حتی فروغ داشتید، فرصت درددل کردن پیش می آمد؟ مثلا فروغ با شما درددل می کرد تا این حس مادرانه تان عمیق تر شود؟. می خواهم بگویم که به جز یکی شان (به خودش اشاره می کند) بقیه همه اهل ذوق بودند. مجموعه ترانه‌های «فرزند:‌ دختر ـ پسر» این نوشته در شناسنامه ترانه‌ها با برچسب ایرج جنتی‌عطایی ، فریدون فرخزاد ، هاملت میناسیان در ۱۳۸۲/۱۲/۱۸ توسط راوی منتشر شده است. آن زمان بود که خودم را شناختم و فهمیدم که هستم و چقدر قدرت در من وجود دارد. از یک خانواده اصیل بود؛ از نوه های عباس میرزا. فروغ فرخزاد در ۳۲ سال زندگی خود ۵ دفتر شعر منتشر کرد. در واقع ما را بایکوت کرده اند! [۷], پنج ماه بعد از انتشار، جایزه ادبی شعر برلین را نیز از آن خود ساخت که اعطای آن با سخنرانی بوبروفسکی همراه بود. شاید کتاب من نسیم معطری باشد به مشام جان‌های خسته از خیانت و جنایت! فروغ‌زمان فرخ‌زاد عراقی (۸ دی ۱۳۱۳ – ۲۴ بهمن ۱۳۴۵) معروف به فروغ فرخ‌زاد و فروغ، شاعر نامدار معاصر ایران است. خیلی بودند. برخورد خانواده با این جدای چطور بود؟ تراژدی فروغ تکرار شد؟. اگر به زندگی فروغ دقیق نگاه کنی، می بینی که مردهای کلیدی زندگی فروغ، میانسال و پیر هستند یعنی با خودش فاصله سنی زیادی دارند که می توانم بگویم، مهمترین علتش نامهربانی های پدرم بود، یعنی فروغ همیشه دنبال پدر می گشت و تمام بی قراری هایی که در زندگی اش می بینید به علت این بود که در جستجوی پدری بود که با او مهربان باشد. آن آدم تلاش بسیاری کرد که بازگردد ولی من اعتقادی به بازگشت ندارم. برایم هم اصلا مطرح نیست که این آ دم بدی است یا خوب. مدرسه مدرن و پیشرفته ای بود. البته در خارج از ایران، هم کتاب های من و هم  کتاب های فروغ بارها چاپ می شود اما صادقانه بگویم اصلا به من نمی چسبد! همیشه آزاد بود که خانه ما بباید. همیشه حرمت همه را نگه می داشتم. چنان این شعر از چشم من افتاد که دیگر نه این شعر و نه هیچ شعری از این شاعر را نخواندم. مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن. به ما حتی نگاه نکرد؛ نه به من، نه به فروغ. آلبوم‌های موسیقی بسیاری نظیر کسی می‌آید، خاطره یک، شب بود بیابان بود، شهر من، آفتاب می‌شود و آهنگ‌های طلائی از او منتشر شده‌است. آن زمان چون خود من هم درگیر عشق و عاشقی بودم، متوجه شدم که چند باری نگاه های عاشقانه میان پرویز و فروغ رد و بدل می شود ولی یک شب دیدم که فروغ از مادرم سنجاق قفلی می خواهد و بعد فهمیدم که پرویز و فروغ رد و بدل می شود ولی یک شب دیدم که فروغ از مادرم سنجاق قفلی می خواهد و بعد فهمیدم که پرویز، سنجاق قفلی باز است! من با اولین نمایشنامه که نوشتم، گل کردم. من این شاعران را دیدم، اصلا درونشان با بیرونشان یکی نبود. ود، آن موقع دروس جزو شهر نبود و از این رو فروغ بیشتر ناهارها به شهر دمی آمد و در خانه من با هم ناهار می خوردیم، هفته ای دو روز هم به خانه پدری می رفت، به قول معروف بسیار مامانی و بابایی بود. رفتم رادیو. من همیشه در مورد 7 خواهر و برادرم، حس می کردم مادر این ها هستم. بعد فهمیدم که او هروئینی است. این ها مجلات خیلی زیبایی درمی آوردند که می فرستادند خانه، پدر می آورد برای ما و من علاقه داشتم این ها را بخوانم. حوادث زیادی گذشت. نه فقط در مورد بچه ها، بلکه حتی در مورد آدم هایی که از من بزرگ تر بودند و حتی در خانواده خودم. با فروغ هم خیلی رابطه خوبی داشت، اگرچه که اولش در حق او بد کرده بود. پس از وقایع شهریور ۱۳۲۰ پدرش از نوشهر به تهران منتقل شد و پوران در دبستان ژاله و سروش درس خواند و در این دوره استعداد ادبی او آشکار شد. دیدارهای مشابه؟! می توانم بگویم که از پنج سالگی عاشق مجلاتی بودم که به این شهر می آمد. پدر او، فرخ‌هرمز، اسپهبد خراسان و آذربایجان بود و پدربزرگش، وندوی، در دوران خسرو پرویز - که خواهرزادهٔ وندوی بود - به عنوان خزانه‌دار خدمت می‌کرد. علتش چیست؟ علتش این که وقتی به دنیا آمدم، مادرم عاشق من شد اما مادرگونگی هایش زود تمام شد، چرا که بعد از من، خیلی زود، بچه های دیگر هم آمدند و من کم کم برای این ها تبدیل به مادر شدم. به تهران آمدیم و در امیریه ساکن شدیم. قتل او به نیروهای امنیتی دولت جمهوری اسلامی ایران نسبت داده شده است. آقای دکتر شاه حسینی، یادش به خیر، گل زنده است و من به او ارادت دارم. فرخزاد برای بار دوم، با زنی ایرانی به نام ترانه ازدواج کرد[۵][۶] که آن نیز منجر به جدایی شد.[۳]. پس از چند سال نگاه ها عوض شد و دوباره همه با ما خوب شدند، آنها که بریده بودند دوباره به ما بازگشتند و خیلی محبوبیت زیادی میان مردمی بود که با خوبی شان دوباره من و خانواده ام را سرافراز کردند و امروز با قاطعیت می گویم که به واسطه علاقه مردم، من امروز بسیار خوشبختم. اما من گستاخ نبودم. در نهایت به تهران آمدید و ساکن شدید. چون همیشه از این کار خوشم می آید. [۲] وی هم‌چنین برادرِ فروغ فرخ‌زاد شاعر معاصر ایرانی بود. علی‌اکبر پس از یک ماه از عراق به آلمان غربی رفت، اما در ۲۳ دی ۱۳۶۵ (۱۳ ژانویه ۱۹۸۷) در شهر هامبورگ به دست دو فرد ناشناس به قتل رسید. او پسر آبتین (اثفیان) است، بر پایه اوستا فریدون در وارنه زاده شده که در منابع متاخر با روستای ور در لاهیجان شناخته شده‌است. آدم تا مسئولیت را احساس نکند، آدم نمی شود. چرا! همیشه هم خانه شان پر بود از گربه، گربه هایی که مرتب می آمدند آشپزخانه ما و مادرم دعوا را می انداخت، خود پرویز هم شخصیت عجیبی داشت. همین کتاب ها، چشمش را به دنیا باز می کند و دیگر نمی رود زیر بار این که زن برادرش را بگیرد، بنابراین از ده فرار کرده، با پول بسیار کمی. این را بارها گفته ام که من یک دوره روزنامه نگاری تجربی را گذراندم و اگرچه که در ازای کارم از همسرم پول می گرفتم اما احساس خفت می کردم از این حس. با اینکه کارهای پژوهش کرده ام، داستان نوشته ام و ترجمه کرده ام ولی در درونم یک شاعرم. بلکه جامعه آن زمان با اتفاق تازه ای که فروغ بود مشکل داشت و نمی توانست حضور و رفتارش را هضم کند، و از این رو مدت ها گذشت تا او را بپذیرند، البته این درباره زندگی تمام افرادی که به فروغ حمله می کردند، بعد از چند وقت شروع به تقلید از او کردند و عین فروغ شعر نوشتند. همه این کارها را هم انجام می دادم ولی تصنعی. از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد. البته هستند کسانی که بی انصافی می کنند و هنوز می گویند، من از نام فروغ استفاده کردم در حالیکه حیطه کارهای ما با هم کاملا متفاوت است یعنی آثار من در حوزه تاریخ، هیچ ربطی به خواهرم ندارد! در خانه همسرم هم که مرد بسیار دست و دل بازی بود، زندگی خیلی خوبی داشتم و نمی خواستم پول درآورم. گفت بابات؟ گفتم نه، خودم. اولین نشانه های نبوغ در نسل شما در کدامتان بروز کرد؟ یعنی کدام به سمت هنر رفتید و کدامتان زودتر چهره شد؟. حتما می دانید دیگر. خانه آن ها از پشت به خانه ما چسبیده بود. هم فامیل ما بود و هم فروغ، زمانی او را دوست داشت و البته خودش هم شخصیت دوست داشتنی ای  بود، به حرمت آن عشق، او را دوست داشتم وگرنه شوهر خوبی نبود، دوست خوب و آدم خوبی بود، اما شوهر خوبی نبود. اتفاقا یکی از علل جدایی ما همین بود. شما دو خواهر بودید با یک نگاه منفی نسبت به فضای روشنفکری آن زمان، اما شما از این فضا دوری کردید ولی فروغ در همین فضا ماند و نقدش کرد. من در کتابی که نوشتم به اسم «بچه های کوچه خادم آزاد»- که متاسفانه هنوز اجازه چاپ نگرفته- نام اقلا 20- 30 نفر را برده ام که بچه های هم محله ای ما بودند و بعدها جز مشاهیر شدند. در مورد فروغ باید بگویم که بسیار دشمن داشت و در مورد برادرم، خیلی به او حسودی می کردند. بعد از مراسم خاکسپاری، یکی از دوستانم گفت می خواهی سورپرایزت کنم؟ گفتم بله! اصلا برای زن هنوز هم چنین استقلالی به راحتی تعریف نمی شود چه رسد به آن دوره که اصلا جای رشد برای زنان فراهم نبود. اتفاقا این مسئله ایست که من برای اولین بار می خواهم به آن اشاره کنم، چرا که در شناخت شخصیت فروغ بسیار راه گشاست. کمک زیادی کرد و مرا به رادیو برد. بنابراین هرگز این کار را نکردم و خیلی زود از آن آدم هم جدا شدم. من خیلی زود عروسی کردم. بچه ها پیش مادربزرگشان ماندند که بسیار نازنین، بسیار مهربان و البته عاشق من بود. گفت که می رود در توالت و یک ساعت می نشیند، همان جا شعر می گوید. [۴], در سال ۶۲۸ میلادی، دودمان‌های اشرافی ایرانی با یکدیگر همدست شده و از اطاعت از خسرو پرویز امتنا کردند. من اهل تفاخر نیستم، اما باور کنید که کتاب های من و فروغ را روی دست می بردند و چاپ های مداوم می خورد! فریدون در سال ۱۹۶۲ در آکسفورد با «آنیا بوچکووسکی» زنی آلمانی که علاقه‌مند به تئا‌تر و ادبیات بوده ازدواج کرد. یعنی ظاهرش بود. جایی که فروغ می نشست، جایی که خودم می نشستم. یک خانه خشک و خالی و زن جوانی که بچه هایش کنارش نیستند. وقتی وارد کوچه می شوید، ورودی تنگ را که پشت سر می گذارید، ناگهان کوچه گشاد می شود و خانه های زیادی دارد. دقیقا، حتی باقیمانده کتاب های فروغ  و یا هر کتابی که به فروغ مربوط می شد را هم از نمایشگاه کتاب امسال جمع کردند، هر کتابی که از فروغ در بازار هست به قبل از سال 84 و زمان دولت قبلی باز می گردد. یکی قهرمان کشتی بود به اسم مهدی زاده. اصلا سر همین سنجاق قفلی ها، رابطه عاشقانه فروغ و پرویز شروع شد. ولی بیشتر پدرم تاثیرگذار بود، چون خیلی ژنی بود. حالا بعد از این زمان درازی که من بدون آن ها دارم زندگی می کنم، تمام سعی ام را کرده ام که وجهه خانواده ام را کمی مرمت کنم. باز گول کلمات عاشقانه را خوردم. یک سال طول نکشید که در کارم موفق شدم؛ از یک برنامه رادیویی، تبدیل شد به  4-5 برنامه در هفته. هیچ وقت فکر بدی نکرده ام، حتی در اوج بدی و تمام بلاهایی که سرم آمد در زندگی، همه را دوست داشتم و دارم و همیشه خوش بین بودم. خیابان امیریه برای من خیلی خاطره دارد. بله، واقعیت است، اما همان طور که گفتید، واقعیت تلخ است. او علی رغم این که می توانسته شاعر شود، شاعر نشده و ارث شاعری اش به ما رسیده، یعنی پخش شده در تک تک اعضای خانواده ما ذوق نوشتن و شاعری داشتند که این مهم در من و فروغ بیش از همه نمود داشت. باید پول برق را بدهد، پول آب را بدهد، باید غذا بخورد، باید لباس بخرد. با مشورت با خاندان‌های اشرافی، کواد دوم با امپراتوری روم صلح کرد و به جنگی که سه دهه طول کشیده بود، پایان داد. یعنی من هرچه رمان در کتابخانه ام دارم دیده ام که مادر در انتهایش نوشته «خوانده شد». این اتفاق، در کنار سه دهه جنگ و یک طاعون بزرگ که باعث مرگز نیمی از جمعیت میانرودان شده بود، شاهنشاهی ساسانی را وارد بزرگترین بحران تاریخ خود کرد.[۷]. خانه اش درست رو به روی خانه ما بود. یعنی من همیشه فکر می کنم که من حق ندارم که جای آنها حرف بزنم! به من هم برخورده بود که چرا چنین سوالی می پرسد اما او گفت که آخر این ها از سن و سال تو بیشتر و بزرگ تر است. می گفت شما نمی فهمید که من آبرویم رفته. یکی روح انگیز بود. به هر حال من آن جا دبستان را تمام کردم و برای دبیرستان ابتدا به دبیرستان «پروین» رفتم و بعد از مدت کوتاهی به دبیرستان «خاور» که امروز اسمش عوض شده ولی ساختمانش همان است. می دانید که خیلی شعر را دوست دارم، عاشق شعر هستم. رفتیم و خوشحال هم بودیم که می گوییم و می خندیم. به گفتهٔ پوروالی عراقی‌ها به فرخزاد پیشنهاد کرده بودند که با کمک علی‌اکبر محمدی، هاشمی رفسنجانی را با گریز از ایران به بغداد تحویل دهد و در مقابل زمینهٔ آزادی سعید فراهم شود. این را هم خصوصی بگویم که کارها و نوشته هایش پیش من است و خیلی دلم می خواهد چند کتابش را چاپ کنم. نه این که بهمن، آدم خوبی نباشد، نه! خیلی سخت بود. به فضای سیاسی بعد از انقلاب بر گردیم، یعنی زمانی که خانواده فرخ زاد زیر رادیکال قرار گرفت؟. اما به نظر می رسد که پذیرش این موضوع در خانواده شما سخت نبوده.
Wrap Food Waste, Beluga Transatlantic Racing Special Edition Vodka Price, Rx7 Specialist Uk, Bakewell To Chatsworth Circular Walk, Creation Day 7 Craft, Blackhawk Crash Sinai, Wow Bags Classic, 74 Inch Wide Blinds, Police Constable Salary In Pakistan, Razor Electric Skateboard Remote, Mathison Motors Inventory, Hazardous Waste Categories,